سه‌شنبه

شب نوشته ۵


مژده‌ی باران

با شادی ممنوع

خانه را می‌گیرد

با موی ژولیده

در پیرهن شطرنجی‌اش

گم شده‌ام

این جا قرنطینه‌ی روز است

منطبق با یخ

اما همیشه سرزمین من است

ناگفتنی... تعبیرناکردنی..

دوشنبه

شب نوشته ۴


آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی

درخت،
جهلِ معصیت‌بارِ نیاکان است
و نسیم
         وسوسه‌یی‌ست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفری‌ست که جهان را می‌آلاید.

چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
                                              چیزی بگوی




یکشنبه

شنبه

شب نوشته۲



با دستانِ سوخته
                     غبار از چهره‌ی خورشید سترده بودند
تا رخساره‌ی جلادانِ خود را در آینه‌های خاطره بازشناسند.
تا دریابند که جلادانِ ایشان، همه آن پای در زنجیرانند
که قیامِ درخون تپیده‌ی اینان
چنان چون سرودی در چشم‌اندازِ آزادیِ آنان رُسته بود، ــ
همه آن پای‌ در زنجیرانند که، اینک!
بنگرید
       تا چگونه
                بی‌ایمان و بی‌سرود
زندانِ خود و اینان را دوستاق‌بانی می‌کنند،
بنگرید!
بنگرید!

جمعه

شب نوشته ۱


ای کاش آب بودم
گر می‌شد آن باشی که خود می‌خواهی. ــ
آدمی بودن
حسرتا!
مشکلی‌ست در مرز ِ ناممکن. نمی‌بینی؟